کوچه های باران خورده

ساخت وبلاگ
وای به حالمان اگر... از هیچ چیز بعد ار مرگ نمیترسم از دنیای بعد مرگ که گفته انداز خدایی میترسم که _مسلمان_ باشد...!!!///واای به حال مردم جهانکه خدای قضاوت کنندهروز‌ قیامت هم مسلمان باشدواای به حالمان...واای به حال همه...///پ ن ما سالهاست هدایت شده ایم به خیرو نیکینه شر و جنایت... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: هجدهم آذر ۱۴۰۱ ساعت: 16:59 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 21 آذر 1401 ساعت: 10:54

به ماه می مانی ...به قرص ماه زیبای 14 اش...سالها و سده ها منتظرت مانده امدر تمام سال را در تمام فصلها را...و فردا که یه 15 آذر'>آذر'>آذر از ماه پائیز برسیم من تورا...در شانزدهمین ساعت در 16 دقیقه از غروب ترین پائیز عمرمتورا به اندازه تمام قرنهای گذشته در آغوش خواهم کشید شک نکن این پائیز را در آغوش تو جان خواهم دادتا فرداها اسیر تنهایی نبودنت نباشم ///تو نبودی اما من از روز ازل تورا دوست داشتم حالا بامن بخوان از همین امروزتا روز قیامت تنگ در آغوشت می مانمهمچون مرده ای در آغوش خاک که از هیچ چیز روزگار دیگر گله ای ندارد.بشمار تا بی نهایت تا قیامت ...14- 15- 16 ......به امید تمام روزهای که نبودیو بیایی تا بی هیچ ترس و واهمه ایدر باران قدم بزنیم آزاد و رها ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: چهاردهم آذر ۱۴۰۱ ساعت: 10:8 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 111 تاريخ : سه شنبه 15 آذر 1401 ساعت: 19:57

پائیز یخ زده... تابستان که شد با خودم گفتم ؛ خب فصل بعدیمون هم که پائیزههمون پاییزی که همیشه منتظرش بودمباد گرم بپیچه تو تن درختاباروون نم نم بزنه به جاده ...اما پاییز شد یهو زمستون شدهمه جا سرد، کله ها پیچیده در تن...زمستان است جان من زمسنان است و دلم ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: پنجم آذر ۱۴۰۱ ساعت: 20:6 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 116 تاريخ : دوشنبه 7 آذر 1401 ساعت: 18:12

فرداهای بی حاصل... عالی جناب...در فردایی که اگر قرار ؛به لبخند روی لبهایمان نباشد از سر ذوق...باران عاشقانه نبارد و آغشته به خون باشد...پائیز رخ زیبای خودرا نشان ندهد...در و دیوار پر از خبرهای بد باشد...رقص پشت رقص در کوی و برزن پهن نباشد...لطف کن بیدارم نکن,خسته ام ...خسته ایم ...از راه درازی آمده بودیمبه امید وعده های فرداهایت.عالی جناب از تو هم خسته ام لطف کردی در وسط این همه دردو دغدغه و رنج رهایم کردی. نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سوم آذر ۱۴۰۱ ساعت: 18:25 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 115 تاريخ : جمعه 4 آذر 1401 ساعت: 10:11

عالی جناب...

دادمان که دیگر

راهی به آسمان تو ندارد

این همه دود را هم نمی بینی

که روانه خانه ات کرده ایم !!!؟


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: بیست و هفتم آبان ۱۴۰۱ ساعت: 12:5

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 124 تاريخ : سه شنبه 1 آذر 1401 ساعت: 14:52

میدانم که نواده گانم روزی از من خواهند پرسید؛

که در میان این همه درد

با این همه رنج ...

اینهمه... چگونه زنده ماندم !!

آن زمان خواهم گفت :

_ رویا بافتم _


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: بیست و نهم آبان ۱۴۰۱ ساعت: 19:54

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 110 تاريخ : سه شنبه 1 آذر 1401 ساعت: 14:52